SHUT UP BOYS_7
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ دو شنبه 28 / 2 / 1392برچسب:, توسط woo sung min

 

ماریا خندید و گفت:تو از همشون باحالتری.................مرسی که اینجایی
کوین:خواهش میکنم...............باحالی از خودتونه.................
بعد حرکت کرد
رفتند سمت رستوران انتخابی.........
ماریا و هانا روبه روی هم نشسته بودند
کوین و بکهیونم روبه روی هم نشسته بودند
ملانی و لوهان هم روبه روی هم بودند دیگه
یعنی یه طرف میز ماریا و کوین و لوهان نشسته بودند
اونطرفش هانا و بکهیون و ملانی نشسته بودند.......
10 دقیقه اول همه بلا استثنا ساکت بودند
ماریا یه جوری به هانا نگاه میکرد انگاری ارث باباشو خورده............(هههههههههههه)
هانا هم از ترس نگاهای خشمگین ماریا اصلا محلش نمیذاشت و نگاهشم نمیکرد(این یعنی قشنگ چس محلمون کردی!!!!.........هههههه)
کوین به بکهیون یه جوری نگاه کرد که مثلا بیا از ماریا معذرت خواهی کن و دوباره باهاش دوست شو(چه نگاه پرحرف و معنایی داره کوین با یه نگاه این همه چیزو به بکهیون فهموند.......ماشالله بزنم به تخته.......تخته نداریم میزنیم تو سر رزی......ههههههههههههههه)
بکهیونم با همون نگاه به کوین فهموند که عذر خواهی میکنم اما باهاش دوست نمیشم....(ماشالله این یکی نگاهش خیلی نگاه بوده همه چیو خیلی واضح گفته.................این دفعه بزنیم تو سر کیانا............هههههههههه)
و در این حین لوهان یه نگاه غضبناک به کوین و بکهیون کرد که یعنی تمومش کنید یکیتون زودتر سر بحث رو باز کنه!!!(بابا ایول به نگاه لوهی...........این دیگه ته معنی بود...........تازه غضبناکم بود........خب این دفعه بزنیم تو سر کی؟؟؟؟.........میزنیم تو سر درسا.....هههههههه..........اوخی جاش خالی بیده!!!!)
کوین:اهم اهم
ملانی:میخوای سخنرانی کنی؟؟؟؟؟؟؟
کوین:من نه.............بکهیون میخواد سخنرانی کنه.........
ملانی:پس چرا تو صداتو صاف میکنی؟؟؟؟(حالا چه فرقی داره؟؟!!)
کوین:میخوام بحث رو شروع کنم..................خب بکهیون میخواد یه چیزی بهتون بگه.....
ماریا یوهویی برگشت زل زد تو چشمای بکهیون............این دفعه انگار بکهیون بیچاره ارث ننشو خورده(هههههههههه)..
بکهیون با این نگاه یوهوییه ماریا بندری زد و گفت:م...............م.........م..............من..................من..................من...................من........
کوین:کوفت من.............................بگو دیگه!!!!.........
بکهیون:مممممممممممم.................................من.....................من.............................من غلط کردم
ماریا پاشد و گفت:نشنیدم.................................
بکهیون لرزون لرزون پاشد و گفت:غ...........غ.................غ...............غلط.................غلط...........غلط.........
لوهان:غلط کردی...........بشین سرجات!!!!!!!!(ههههههههه)
بکهیونم یهو نشست رو صندلیش...........
ماریا هم با همون خشم نشست و گفت:داشتی میگفتی آقای خائن..............(اوهو............خائن.......چه تیکه باحالی)
بکهیون:خب...........................خب...................گفتم دیگه................
ماریا محکم دستاشو زد رو میز و بلند شد و گفت:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بکهیون دوباره لرزون بلند شد و گفت:غلط کردم...................جون هرکی دوست داری دیگه بلند نشو...........(بیچاره چقد ازم میترسه........هههههههه.................برای اولین بار یکی ازم ترسید..........اونم یه پسر...........ههههههههههه)
ماریا یه نیشخند از روی عصبانیت زد و نشست و گفت:دوباره با صدای بلند بگو...........
کوین آروم در گوش ماریا گفت:ماریا بیخیالش شو.............بیچاره الان از ترس خودشو خیس میکنه ها!!!!
ماریا خندش گرفت اما جلوی خودشو نگه داشت و گفت:امکان نداره به این راحتی از خیرش بگذرم...........بگو....
بکهیون:اه.........................بابا.............................غلط کردم دیگه..............معذرت میخوام...................اما.....................اما..........................اما........................اما من دیگه نمیخوام با تو باشم..............راستش......................راستش من از همون اول هم از هانا خوشم اومده بود...................اما...................اما.....................امابرای اینکه ناراحت نشی با تو دوست شدم...............واقعا معذرت میخوام..........................اما دیگه نتونستم تحمل کنم که ببینم کسی که دوسش دارم با بهترین دوستم دوسته..........
ماریا هیچی نگفت و همونجوری با خشم ترسناک خودش نگاهش کرد(خشم مورچه....................هههههههههه........من تو عمرم خشمگین نشدم ............ واقعا نمیتونم تصور کنم چجوری بکهیون رو نگاه کردم!!!)
کوین:بکیهون.................بترکی با این حرف زدنت...............بگذریم......................راستش منم میخواستم یه چیزی بگم...................
همه برگشتن و به کوین نگاه کردند
کوین مثلا خجالت کشید و سرشو انداخت پایین و گفت:راستش.........................من فهمیدم که توی انتخاب دوست دخترم اشتباه کردم................یعنی از اولشم نباید هانا رو انتخاب میکردم.................و حالا به این نتیجه رسیدم که..............................ماریا........................دختر خیلی خوبیه و واقعا میتونه دوست خوبی برای من باشه...................
ماریا چهارچشمی نگاهش کرد و آروم گفت:ک.............کوین شی!!!!!!!!!
کوین همچنان خجالت زده:ببخشید که همون اول به این نتیجه نرسیدم................ولی الان میفهمم که من ماریا رو ..........................دوست.................دارم(قرار نبود به این زودی کوین برا من بشه ها ولی تحمل نداشتم بیشتر از این کوین و هانا رو باهم ببینم................هییییییییییییییی!!!)
همه هنگیده بودن البته همه منظورم دختراس پسرا میدونستن کوین ماریا رو واقعا دوست نداره و برای اینکه ازش پول بتیغه اینجوری میگه(هاها...........مگه اینکه تو خواب بتونه ازم پول بتیغه من میلیاردرم باشم اندازه پول یه آدامسم به هیچکس نمیدم چی فکر کردی؟؟؟؟)
خلاصه تا بعد از شام هیچکدوم از بچه ها هیچ حرفی نزدن و بعداز شام هم پاشدن رفتن خونه!!!)تا حالا انقدر چرت رفته بودین رستوران؟؟؟؟؟)

نظر یادتون نره ها

بای بای